انتقام
جويس كرول اوتس
اتتقام خوب زندگي كردن است، بيتو.
فروشي
ارنست همينگوي
كفش نوزاد.فروشي. پوشيده نشده است.
اشتياق
مارگارت اتوود
مشتاق آقا بودم.وصالش دستداد.اَه.
جالب
استيون كولبرت
خب، من فكر ميكردم جالب باشد.
A weblog for publishing translated short stories!short shorts.flash fiction.micro fiction.In farsi
«کافی است به دهکدهای در جنوب رومانی بروید تا شاهد این پدیدههای عجیب باشید. تا قبل از بارش باران همه چیز طبیعی است، اما بعد از بارشهای سنگین اوضاع متفاوت میشود: سنگها شروع به رشد کردن میکنند و اشکال عجیب و غریبی به خود میگیرند. این سنگها موسوم به ترووانت هستند، آنها هستهای سنگی و پوستهای شنی دارند، مرطوب شدن آنها باعث انبساط پوسته شنی آنها میشود و از آنجا که این انبساط، متقارن نیست، این سنگها شکلهای مختلفی پیدا میکنند. در سال ۲۰۰۴، در دهکده كوستستي، موزهای از این سنگها بر پا شد.»
اين متن خبري است كه يكي دو روز پيش در گوگل ريدر آمده بود. مرا ياد داستان سنگها اثر ريچارد شلتن انداخت كه چندين سال قبل در مجموعه بهترين بچهي عالم ترجمه كرده بودم. مجموعهاي از داستانهاي خيلي كوتاه كه در غرب به فلش فيكشن معروف شده . من عنوان دمداستان را به عنوان معادل پيشنهاد كردم. كتاب را بار اول نشر رسانش منتشر كرد و بار دوم نشر شولا. البته الان شايد به زحمت گير بيايد. البته دوستان ديگر هم از اين داستانها ترجمه كردند مثل سارا و پژمان طهرانيان كه عنوان داستانهاي برقآسا را براي فلش فيكشن پيشنهاد كردهاند.اين داستان قبلاً در دوره اول فيروزه هم منتشر شده كه زحمت آن با مرتضي كاردر بود..
سنگها
ريچارد شلتن
اسدالله امرايي
دوست دارم شبهاي تابستان بيرون بروم و بزرگ شدن سنگها را تماشا كنم. گمان ميكنم آنها اينجا توي بيابان بهتر از جاهاي ديگر رشد ميكنند، چون گرم و خشك است. شايد به اين دليل است كه سنگهاي جوان در اينجا فعالتر هستند.
سنگهاي جوان مايلند بيشتر از آنچه بزرگترها براي آنها تشخيص ميدهند حركت كنند. بيشتر سنگهاي جوان ميل دروني و باطنياي را دارند كه والدينشان پيش از آنها داشتهاند، اما قرنها قبل از ياد بردهاند. به علت اينكه برآورده شدن اين آرزو آب ميخواهد، هيچ وقت به زبان نميآيد. سنگهاي قديمي از آب خوششان نميآيد و ميگويند: «آب موجود مزاحمي است كه هيچ وقت يكجا بند نميشود تا چيزي ياد بگيرد.» اما سنگهاي جوان سعي ميكنند بدون جلب توجه بزرگترها جوري قرار بگيرند تا در يك موقعيت كه طوفان تابستاني درميگيرد جريان آب تندي آنها را از پهنا بغلتاند و لب يك سرازيري يا ته درهاي بيندازد. با وجود همه خطرهاي موجود توي اين كار، آنها دلشان ميخواهد سفر كنند و دنيا را ببينند و جايي دور از خانه در محلي تازه مستقر شوند و حكومت خود را برقرار كنند، به دور از چشم و سلطه والدينشان براي خود خانواده تشكيل دهند.
گرچه پيوندهاي خانوادگي ميان سنگها خيلي محكم است، بسياري از سنگهاي جوان دل و جرئت به خرج ميدهند و موفق هم ميشوند، برخي از آنها زخمهاي خود را نشان بچههاشان ميدهند تا ثابت كنند روزگاري سفر كردهاند و پناه جستهاند و آبهاي بزرگ را ديدهاند. گرچه سفر برخي از آنها از پنج متر تجاوز نكرده اما همان هم نوعي پيروزي است كه نصيب خيليها نميشود. هر چه از عمر آنها ميگذرد از ماجراجوييهاشان كمتر ميگويند.
راستش سنگهاي قديمي خيلي محافظهكار ميشوند. آنها هر حركتي را خطرناك و حتي گاه گناه محض ميدانند. آنها آرام يكجا بند ميشوند و اغلب پيه ميآورند و چاق ميشوند. چاقي درواقع نشانهاي از تمايز ميشود.
شبهاي تابستان كه سنگهاي جوان به خواب ميروند، پيرها به موضوعي جدي و هراسآور ميپردازند. از ماه ميگويند كه همواره از آن در گوشي حرف ميزنند. «نگاه كنيد چه درخششي دارد و آسمان را چگونه درمينوردد و شكل خود را عوض ميكند.»
ديگري ميگويد: «ببينيد چطور به سمت ما ميآيد و از ما ميخواهد دنبال او برويم.»
سنگ سوم ميگويد: «او هم سنگي است كه به سرش زده.»